درد دارد " امـــروز " حرفــــــــــــــــــی بـــرای گفتــــن نداشــته باشــی با کســــــــــی کــه تا " دیروز " تمام حــرف هایــت را فقــط به او می گفتــــی ... !! می روم به کجا؟ نمی دانم حس بدی ست بی مقصدی! کاش نه باران بند می آمد نه خیابان به انتها می رسید...
کاش می شد بار دیگر سرنوشت از سر نوشت کاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت کاش می شد از قلمهایی که بر عالم رواست با محبت , با وفا , با مهربانیها نوشت کاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت درد و رنج را می بینم و زبانم خاموش است پرپر شدن گلها زیر لگدهای خشمگین طوفان دستم از یاری کوتاه است بهاری که پشت پنجره مانده است از اینهمه یورش بوران در وحشت است آنچه باقی مانده است بغض و اشک سرد و افسوس است و ضجه هایی که به سبب قطع درختان سبز همه جا بگوش میرسد وقرمزی غروب که همه جا سایه افکنده است این همان سرزمین زیبا و شاد منست؟
آنان که پاییز را دوست ندارند نمیدونند که پاییز همون بهاریست که عاشق شده ، پاییزتیم . . . نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون ، زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون ، ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست ، مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست . . . پاییز منم که هر روز چهره ی زردم را با سیلی دروغهایت سرخ می کنم تا هرگز نفهمی آنکه بهار سبزم را به خزان نشاند تو بودی . . .
|
About
Home
|